ما دفاع کردیم وَ دفاع،مُقَدَس است
ما جنگ نکردیم،جنگ بد است…
ما دفاع کردیم وَ دفاع،مُقَدَس است
ما جنگ نکردیم،جنگ بد است…
ما دفاع کردیم وَ دفاع،مُقَدَس است
مادر بهش گفت: ابراهیم، سرما اذیتت نمی کنه؟
گفت: نه مادر، هوا خیلی سرد نیست.
هوا خیلی سرد بود، ولی نمی خواست ما را توی خرج بیندازد.
دلم نیامد؛ همان روز رفتم و یک کلاه برایش خریدم. صبح فردا، کلاه را سرش کشید و رفت. ظهر که برگشت، بدون کلاه بود!
گفتم: کلاهت کو؟ گفت: اگر بگم، دعوام نمی کنی؟ گفتم: نه مادر؛ مگه چیکارش کردی؟
گفت: یکی از بچه های مدرسه مون با دمپایی میاد؛ امروز سرما خورده بود؛ دیدم کلاه برای اون واجب تره.
کتاب ساکنان ملک اعظم، ص 5
معرفی کتاب:
فصل جوانی
«فصل جوانی» روایت نوجوانی است که در روزهای جنگ و با تبوتاب موتورسواری به همراه داییاش به منطقه جنوب میرود اما سر از کردستان درمیآورد. داستان ماجراجویانه این کتاب، ردپایی از عشق را نیز دنبال میکند.
گفتنیست این اثر پیش از این در فرهنگسرای انقلاب نقد و بازخوانی شده است.
بازخوانی و نقد کتاب فصل جوانی در فرهنگسرای انقلاب
نشست نقد و بازخوانی کتاب فصل جوانی نوشته قاسمعلی فراست، با حضور داوود امیریان و حسین فتاحی در فرهنگسرای انقلاب برگزار شد.
موترر هوندا تریل 150 قرمز رنگی در میان صحنه بر روی جک، پارک شده است. در کنار موتور سه تن، به همراه یک نوازنده سه تار مشغول خواندن بخش هایی از کتاب «فصل جوانی» می شوند. بخش هایی از این کتاب از زبان سه تن از شخصیت های کتاب یعنی؛ امیر، ابوالفضل و مامان بیان می شود.
«باید بهت بگن دل و روده موتور رو بریز بیرون و سه سوت جمعش کن»
امیر علاشق موتور سواری و ویراژ دادن است. اما مادرش می ترسد که موتور سواری کار دست امیر بدهد و اتفاقی برایش بیافتد. امیر به هوای رسیدن به موتور به سمت کردستان می رود. یکی از دوستان او در کردستان تعمیرگاه موتور دارد و امیر می تواند آنجا هرچقدر که دلش بخواهد موتور سواری کند. اما در بین راه به دست «کوملهها» اسیر می شود و…
نگاه چمران به موتورسوارها انگیزه نوشتن این کتاب بود
قاسمعلی فراست نویسنده این کتاب درباره انگیزه های نوشتن این کتاب می گوید: یکی از دوستان من از خاطره هایی که با دکتر چمران داشت برایم گفت و از نوع نگاهی که چمران به قشر پایین شهر و در اصطلاح لات داشت. نخستین جرقه های نوشتن این کتاب از شنیدن همین خاطره ها آغاز شد.
وی ادامه داد: چندین سال پیش، از محمود دولت آبادی شنیدم که می گفت: گاهی ممکن است چیزی را بخوانی یا بشنوی که چندین سال بعد به دردت بخورد. من 20 سال پیش در خرمشهر با کسانی مواجه شدم که عاشق موتور بودند و همان افراد در نوشتن این کتاب به دادم رسیدند.
فراست در پاسخ به نخستین پرسش که، به سرعت گذر کردن نویسنده از اتفاق ها اشاره داشت، گفت: این یک کتاب برای نوجوانان و جوانان است. ما باید توجه کنیم که این نوجوانان از کتاب های قطور گریزانند. به همین دلیل من ترجیح دادم که کتاب خیلی طولانی نباشد به همین دلیل در بیان داستان خیلی وارد جزئیات نشدم.
از ویراژ دادن با موتور تا پختگی
حسین فتاحی در بخشی از صحبت هایش درباره کتاب «فصل جوانی» اظهار کرد: این کتاب تلاش می کند تا فضای جبهه را تداعی کند و درست در چنین فضایی است که نوجوانی چون «امیر» که تمام دغدغه هایش ویراژ دادن با موتور است؛ دچار دگرگونی می شود.
فتاحی در ادامه صحبت هایش گفت: نثری که خیلی خوب فضای جوانی در آن رعایت شده از نکات مثب و بارز این کتاب است که می تواند مخاطب های جوان را با خود همراه کند. همچنین استفاده نکردن از دانای کل و بیان داستان از دیدگاه شخصیت های داستان از نکات بارز این کتاب است.
«فصل جوانی» کلیشهای است
داوود امیریان منتقد دیگری که در این نشست حضور داشت، با وارد دانستن برخی از ایرادها به نوشتار فراست تصریح کرد: نام این کتاب چندان به دل نمی نشیند و ای کاش نام دیگری برای این کتاب انتخاب میشد تا از این فضای کلیشه ای دور شود. «فصل جوانی» بیشتر به نام سریال های کلیشهایه این روزهای تلویزیون نزدیک است تا یک اثر جدی.
امیریان گفت: در مقاطعی از داستان ماجرا از موتورسوارها دور می شود؛ درحالی که موتورسوارها جذابترین بخش داستان هستند و من در جایگاه یک خواننده دوست داشتم که روایت کتاب در همان فضا باقی بماند.
وی ادامه داد: در برخی از جاهای داستان اطلاعات لازم درباره برخی از مسائل در اختیار خواننده قرار نمی گیرد. مثلا هنگامی که امیر از سوی کُملهها اسیر می شود، هیچ اطلاعاتی درباره این گروهک در اختیار مخاطبان جوان قرار نمی گیرد تا با ماهیت این گروهک تروریستی آشنا شوند.
در ادامه همین بحث فراست درباره نام این اثر گفت: نامم این کتاب در ابتدا «سمفونی جوانی» انتخاب شده بود که بعدها به «فصل جوانی» تغییر کرد.
وی ادامه داد: من در زبان نگارش این کتاب تلاش کردم تا زبانی که به کار می برم با زبان مردمان دهه 60 همخوانی داشته باشد. اما در عین حال هرگز از نزدیکی این زبان به زبان امروزی غافل نشده ام تا مبادا جوانان و نوجوانانی که این کتاب را می خوانند با آن احساس بیگانگی کنند.
در بخش های دیگری از این نشست امیریان گفت: داستان این کتاب سه مسئله دارد؛ نخست موتور، دوم اسارت و در نهایت گیر افتادن و زخمی شدن یکی از همراهان و تلاش برای رهایی.
وی خوب بودن دیالوگ های این کتاب را به تئاتری بودن آقای فراست مرتبط دانست و اظهار کرد: دیالوگ های این کتاب خیلی خوب و به جا استفاده شده اند و دلیل این امر هم تئاتری بودن آقای فراست است.
معرفی کتاب:
تجمع ممنوع
این اثر در 16 دفتر تنظیم شده است و روایتی ساده و صمیمی از زندگی و خاطرات این اسیر ایرانی است. این کتاب به روایت زندگی نوجوانی 14 ساله میپردازد که عزم جبهه میکند و در دومین اعزام خود و در عملیات مطلع-الفجر پس از چندین روز محاصره، به اسارت گرفته میشود. وی در زمان اسارت مجروح میشود و در اثر عدم رسیدگی، پای چپش قطع میشود.
این کتاب در چندین فصل متمادی توانسته است جلوههایی از وقایع اتفاق افتاده و سبک زندگی اسیران ایرانی را در اردوگاههای العنبر، موصل1، موصل 2 و موصل3 به تصویر بکشد و از آنجا که زندگی اولین گروههای اسرای ایرانی (سالهای 60 تا 62) را روایت میکند، از ویژگیهای منحصر به فردی برخوردار است. این کتاب همچنین اشاراتی موثر به زندگی و نقش «شهید خلیل فاتح» دارد که با فداکاری خاصی در زندانهای رژیم بعث، مظلومانه به شهادت رسیده است و همچنین به سبب همآسایشگاه بودن با «مرحوم حجتالاسلام ابوترابی» جلوههایی از خاطرات و نقش ایشان را در رهبری اسرای ایرانی به تصویر کشیده است.
مسعود زینالعابدین، که این خاطرات را در طی نزدیک به 50 ساعت مصاحبه حضوری با راوی جمعآوری کرده، به رشته تحریر درآورده است، میگوید: معمولا خاطرات اسرا در یک خط مستقیم قرار دارند و فراز و فرود چندانی ندارند چرا که اسرا معمولا به علت زندگی در یک فضای مشترک، بسیاری از خاطراتشان مشترک است، اما آزادی راوی این کتاب در سال 1362 و بازگشت دوباره او به جبهه و نقش ویژه او پس از آزادی، رنگ و بویی متفاوت به این کتاب داده است و آن را از سایر آثار مشابه متمایز ساخته است.
این کتاب، تا حدی توانسته است به نقش تربیت خانوادگی و سبک زندگی ایرانی در تربیت شیرمردان جبههها بپردازد. در فصلهای نخست سعی شده است تا با بیانی از کودکی، رشد و نمو، شرایط خانوادگی و نقش پدر روحانی این خانواده در تربیت فرزندان، نگاهی به سبک زندگی ایرانی و اسلامی صورت گیرد. «تجمع ممنوع» همچنین نگاهی انسانی به دفاع مقدس دارد و در کنار نشان دادن ایستادگیها و پایمردیهای خانوادههای اسرا، بخشی از مرارتها و سختیهای روزهای فراق را در قالب نامههایی که رد و بدل شده است، نشان داده است.
محمدعلی ملتجایی در سال 1362 در اقدامی نمادین توسط صدام، آزاد میشود و به خاک وطن بازمیگردد. او پس از آزادی، نقشهای ویژهای را در سرکشی به خانواده اسرا و ارسال نامههای متعدد به اسرا ایفا میکند و همچنین با پای مصنوعی دوباره به جبهه بازمیگردد. سراسر این کتاب حاوی وقایع و اتفاقات بسیار جالبی است که این آزادهٔ سرافزار از جنگ تحمیلی، اسارت و ایام پس از آزادی بیان کرده است.
یکی دیگر از نقاط امتیاز این کتاب، نامههایی است که بین راوی کتاب و اسرای در بند رژیم بعث، مبادله شده است و حاوی نکات بسیار عمیق اخلاقی و عرفانی است و نویسنده کتاب، آنها را از بین نزدیک به 2000 نامه گلچین کرده و در بخشهای مختلف کتاب آورده است. سفر به نقاط مختلف ایران، تهیه عکس از خانواده و ارسال آن به همراه نامهای به اسرا، آنچنان تاثیر داشته است که بسیاری از اسرای اردوگاههای موصل همواره آرزوی آن داشتهاند که در نوبتهای بعدی، نامهای از محمدعلی به همراه عکسی از خانوادهشان را دریافت کنند.
این کتاب که در 258 صفحه تنظیم شده است، توسط انتشارات سوره مهر به چاپ رسیده است.
معرفی کتاب:
بوسه بر میله های قفس
کتاب «بوسه بر میله های قفس» به قلم کرامت یزدانی (اشک)، نویسنده آزاده و جانباز شیرازی، نگارش شده است.این کتاب داستان یک اسیر سیزده ساله ایرانی در سلولهای مخوف بغداد در زمان جنگ تحمیلی را به تصویر می کشد.
کرامت رزمنده ای بود که در آستانه سیزدهمین بهار زندگی اش در جبهه حضور یافت و در عملیات بدر در گردان حضرت امام حسن(ع) شرکت نمود . وپس از نبردی دلاورانه با تنی مجروح به اسارت درآمد و هفت سال در پشت میله های جور و ستم بعثی ها زجر کشید و سرانجام با تسلیم صدام و پذیرش قرارداد الجزایر همراه با دیگر آزادگان سرافراز به میهن بازگشت.
وی پس از ادامه تحصیل و ازدواج در شهر گل و بلبل شیراز مسکن گزید ولی رابطه او با یاران آسمانی اش و شیرمردان نبرد از تیپ الغدیر پیوندی ناگسستنی است.
کتاب «بوسه بر میله های قفس» توسط انتشارات پیام آزادگان در در ۱۲۱ صفحه و به صورت مصور منتشر شده است که نویسنده در بخشی از آن ماجرای غمناک همرزمش را چنین توصیف می کنند: «یکی از دوستان که سالیانی در یک مکتب فکری هم کلاس بوده ایم و روزگاری را باقهرو آشتی و مملوء از خاطارتی زیبا سپری کرده ایم، بر اثر ضربه های متوالی، سرخی خونش، خاکستری سیمان ها کف اتاق را رنگین کرده و در همان حالت سجود به دنبال خورشید، پرواز می کند و اخرین سجده او در غربت تاریخ ثبت می شود…»