کجا به هم برسیم...
تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب
چه اختلاف بزرگی، کجا به هم برسیم…
تو در مسیر طلوعی و من اسیر غروب
چه اختلاف بزرگی، کجا به هم برسیم…
بوی ظهور میرسد از کوچههای ما
نزدیکتر شده به اجابت دعای ما
دیگر دو بال آرزوی ما شکسته است
از انتظار پر شده حال و هوای ما
این هفته هم سهشنبه شب جمکران گذشت
پاسخ نداشت این همه آقا بیای ما…
دیگر به آخر خط دوری رسیدهایم
ای انتهای غیبت تو ابتدای ما
این پنج روزه نوبت ما، کاش با تو بود
بر روی ردّ پای تو میبود پای ما
یک جمعه گریههای تو را درک میکنیم
عجّل، امام منتقم کربلای ما
شاعر:علی ناظمی
دوباره جمعه و دل بی قرار است
جهان آشفته و بی اعتبار است
گرفته در بغل زانوی غم را
سر راهت یکی چشم انتظار است
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی که بوی گناه در شهر میپیچد اشک یک نفر روانه میشود و رخسارش را خیس و حالش را دگرگون میکند…
اول هفته به خود امید واری میدهد که در آخر هفته ما را میبیند اما برخی از ما فقط او را صدا میزنیم و هی سنگ جلوی پایش میندازیم…
انقدر گوش هایمان سنگین شده است که صدای آه و ناله اش را نمیشنویم و بی رحمانه بر غصه هایش می افزاییم…
خودمان را با مانتوی بیست میلیونی و ماشین های میلیاردی سرگرم میکنیم ، دریغ از اینکه یک نفر منتظرمان است ; منتظرمان است که بخواهیمش ولی ما همیشه میگریانیمش…
دریاچه ی خون را در عراق و سوریه میبینیم و پشت سر هم تکرار میکنیم : وای به حالشان ، پناه بر خدا ، خدا بهشون صبر بده و غیره و غیره ، ولی فکر نجاتشان نیسیتیم درست است که نمیتوانیم جلوی همه ی ریزندگان خون و دشمنان را بگیریم ولی میتوانیم از یک نفر کمک بگیریم که نجاتشان دهد و یا به عبارت درست تر نجاتمان بدهد…
نشسته ایم و میگوییم : « اللم عجل لولیک الفرج » ولی بعد از آن گره کارمان را با دروغ باز میکنیم و دوستانمان را با تهمت میکشیم و شخصیتش را ترور میکنیم…
خدایا دل هایمان سنگی ، دیدگانمان زهر آگین و زبانمان تیز و برنده شده است ; نجاتمان بده …
خدایا ولی و سرورمان را بر ما آشکار ساز « الهی آمین »
نوشته شده توسط : نویسنده وبلاگ تا خدا
سلام علی آل یاسین
ســـلام بر او که تنها با نگاهش
دل دنیـــای مـــا گیــرد صفایی
ســــلام بر پایه و بنیاد هستی
کجــا این جمعه را، آقا نشستی؟!
سلام این جمعه دیگر جان زهرا (س)
بپوشان بر تنت رخت فرج را