بیایید بخواهیمش ...
بسم الله الرحمن الرحیم
وقتی که بوی گناه در شهر میپیچد اشک یک نفر روانه میشود و رخسارش را خیس و حالش را دگرگون میکند…
اول هفته به خود امید واری میدهد که در آخر هفته ما را میبیند اما برخی از ما فقط او را صدا میزنیم و هی سنگ جلوی پایش میندازیم…
انقدر گوش هایمان سنگین شده است که صدای آه و ناله اش را نمیشنویم و بی رحمانه بر غصه هایش می افزاییم…
خودمان را با مانتوی بیست میلیونی و ماشین های میلیاردی سرگرم میکنیم ، دریغ از اینکه یک نفر منتظرمان است ; منتظرمان است که بخواهیمش ولی ما همیشه میگریانیمش…
دریاچه ی خون را در عراق و سوریه میبینیم و پشت سر هم تکرار میکنیم : وای به حالشان ، پناه بر خدا ، خدا بهشون صبر بده و غیره و غیره ، ولی فکر نجاتشان نیسیتیم درست است که نمیتوانیم جلوی همه ی ریزندگان خون و دشمنان را بگیریم ولی میتوانیم از یک نفر کمک بگیریم که نجاتشان دهد و یا به عبارت درست تر نجاتمان بدهد…
نشسته ایم و میگوییم : « اللم عجل لولیک الفرج » ولی بعد از آن گره کارمان را با دروغ باز میکنیم و دوستانمان را با تهمت میکشیم و شخصیتش را ترور میکنیم…
خدایا دل هایمان سنگی ، دیدگانمان زهر آگین و زبانمان تیز و برنده شده است ; نجاتمان بده …
خدایا ولی و سرورمان را بر ما آشکار ساز « الهی آمین »
نوشته شده توسط : نویسنده وبلاگ تا خدا